ماه هجدهم زندگی من

شروع این ماه طاهایی همراه شده با  بارش بارون و رحمت خدا از آسمون. به قول طاهایی آباااااااا

همین که مامانی خواست شروع کنه به نماز و جانمازش رو آورد عملیات منم شروع می شه.

جانماز رو پهن می کنم

سجده از جهت های مختلف

آخرش هم یه لم دادن تو جانماز

اینم لبخند آخر من به خاطر شیطونی هایی که کردم

آخ جون آب بازی. به انتظار ماساژ مخصوص بعدش توسط باباییییییییی

حیف که نمی شه فیلم گذاشت وگرنه مامانی براتون می ذاشت. یه کارهایی کردم تو آشپزخونه که باید ببینید. ملاقه بود که روی سبد لباس می زدم. وسط آشپزخونه

طاهایی و مامانی با همدیگه رفته بودن پارک

آقاطاها اول شروع کرد با حرکات ورزشی

بعدش تاب تاب عباسی که خودش هم شعرش رو می خوند

بعد از کلی بازی کردن اومدیم نشستیم روی نیمکت پارک و طاهایی شروع کرد به نشون دادن گنجشک ها لای درخت ها. همش این ور اون ور رو نگاه می کرد که پیشی پیدا کنه و بیفته دنبالش

طاهایی هنوز داره طبل مراسم محرم رو می زنه خیلی دوست داره

بابایی یه کیک واسه مامانی خریده بود که مامانی خیلی دوست داشت. منم اول سریع اومدم با کیک عکس گرفتم

طاهایی که شب دیگه خسته بود و با قیافه خواب آلود ازش مامانی عکس گرفته.

اون روز خونه با مامانی تنها بودم. چه پسر خوبی هستم. با هر چی گیرم میاد خودم رو سرگرم می کنم.

بدون شرح

طاهایی در هیأت عزاداری امام حسین.

اومدم سینه بزنم کجایید شما

همش دوست دارم برم تو بالکن این جوجه های که رو درخت ها می شینن رو نگاه کنم.