ماه چهارم زندگي من
با مامان بابام رفتم پارك و تازه دارم ياد مي گيرم چطور شير با شيشه بخورم. من پسر خوبي هستما اما محض احتياط ماماني بخاطر اينكه آب پاشي نكنم جام رو زير پام زيرانداز گذاشته اولين باريه كه سوار روروك شدم. بخاطر اينكه شيطنت مي كنم بابايي اومده فرمون روروك رو برام با پوشك نرمش كرده پام هم به زمين مي رسه اين عروسك مامان هستااااااااا مامانم داشت نماز مي خوند منم نگاهش مي كردم و تو دلم دعا ديگه كم كم گشت و گذار با كالسكه شروع شده از بس آب دهنم سرازيره ماماني برام پيش بند بسته اما انگار جواب نميده خرگوش دو تا گوشات كو ...
نویسنده :
بابایی و مامانی
9:47